♥خوش آمدید بفرمایید یه فنجون قصه♥

♥امیدوارم لحظات خوبی در این سایت داشته باشید♥


از پلنگ های زندگی نترسید

نویسنده : Mohammadreza تاریخ : دو شنبه 1 دی 1393

روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود.
شیوانا همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند.
اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت.
سرانجام هوا تاریک شد و یکی از جوانان دهکده
با اظهار اینکه پلنگ دارای قدرت جادویی است و مقصود آنها را حدس می زند
خودش را ترساند و ترس شدیدی را بر تیم حاکم کرد.
شیوانا با خوشحالی گفت که زمان شکار پلنگ فرا رسیده است
و امشب حتما پلنگ خودش را نشان می دهد .
از قضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شکارچیان نشان داد
و با زخمی کردن جوانی که به شدت می ترسید ، سرانجام با تیر های بقیه از پا افتاد.
یکی از جوانان از شیوانا پرسید:
چه چیزی باعث شد شما رخ نمایی پلنگ را پیش بینی کنید؟
در حالی که شب های قبل چنین چیزی نمی گفتید!؟
شیوانا گفت:
ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است
باعث شد پلنگ احساس قدرت کندو خود را شکست ناپذیر حس کند.
این ترس ها و باورهای ترس آور و فلج کننده ما هستند
که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت طلبان می شوند.
پلنگ اگر می دانست که در تیم شکارچیان کسانی حضور دارند که از او نمی ترسند
هرگز خودش را نشان نمی داد!



:: موضوعات مرتبط: یه فنجون قصه، از پلنگ های زندگی نترسید، ،

صفحه قبل 1 صفحه بعد





تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به ♥ یه فنجون قصه ♥ مي باشد.